نقش دين در تربيت فرزندان(3)


 

نويسنده:محمد علي مروجي طبسي




 

نيمه پنهان بني اميه ( 2)

5. توليد و نشر احاديث ساختگي حكومت ننگين بني اميه به منظور مشروع جلوه دادن حكومت غاصبانه خويش، توجيه اقدامات خلاف شرع حاكمان و سركوب نمودن مخالفان خود به ويژه اهل بيت عليهم السلام، سياست «حديث سازي» را در پيش گرفت. آغاز اين پديده شوم و اندهبار، در زمان معاويه رخ داد و پس از او نيز اين خط مشي در دوران ديگر امويان ادامه و گسترش يافت. مهمترين محورهاي جعل حديث در آن روزگار سياه را مي توان چنين نام برد:

فضائل بني اميه:

معاويه به دليل پيشينه زشت خود و خاندانش، به جعل احاديثي روي آورد تا خودش را امين و از مقربان پيامبر صلي الله عليه و آله و كاتب قرآن معرفي كند. در يكي از اين احديث جعلي، جبرئيل خطاب به پيامبر صلي الله عليه و آله مي گويد: «يا محمد ليس لك ان تعزل من اختاره الله لكتابه وحيه، فاقره انه امين؛ ( 1) اي محمد! تو نبايد كسي را كه خداوند به عنوان كاتب وحي اش برگزيده، عزل نمايي. او را ابقا كن چرا كه امين وحي است».
ابن ابي الحديد در رد ادعاي كتابت وحي، مي گويد: «محققان بر آنند كه وحي را علي عليه السلام، زيد بن ثابت و زيد بن ارقم مي نوشته و معاويه حنظله نامه ها، نيازهاي مردم و زكات و تقسيم آن را مي نوشته اند». ( 2)

فضيلت شام:
 

معاويه- بنيان گذار حكومت اموي- براي مقبول جلوه دادن پايتخت خود در افكار عمومي، با جعل حديث به تقديس شام و مردمان آن پرداخت. يكي از آن احاديث ساختگي، اين است: «عن عمرو بن العاص قال: سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله يقول: انا في منامي اتتني ملائكه فحملت عمود الكتاب من تحت وسادتي فعمدت به الي الشام، الا فالايمان حين تقع الفتن بالشام؛ ( 3) من خواب بودم كه فرشتگان به خوابم آمدند و عمود كتاب (قرآن و ايمان) را از زير تشكم به سوي شام بردند. هوشيار باشيد كه هنگام پيش آمدن فتنه ها، ايمان در شام است».
اين در حالي است كه امام علي عليه السلام در وصف شاميان فرمود: «جُفاهُ طَغَامُ، وش عَبِيدُ اقْزَامُ جُمِعُوا مِنْ كُلِّ اوْبِ، وَ تُلُقِّطُوا مِنْ كُلِّ شَوْبِ، مِمَّنْ‌يَنْبَغي انْ يُفَقَّهَ وَ يُوَدَّبَ؛ ( 4) شاميان درشت خويان پست و بردگاني فرمايه اند كه از هر گوشه اي گرد آمده و ازگروه هاي مختلفي تركيب يافته اند؛‌ مردمي كه سزاوار بود احكام دين را بياموزند و تربيت شوند...».

فضيلت سازي براي خلفا:

معاويه به كارگزارانش فرمان داد تا روايتگران فضائل عثمان و پيروانش را ارج نهند، و پس از فراوان شدن اين دست از احاديث، دستور داد تا درباره ديگر صحابه - به ويژه خلفاي نخستين- حديث جعل نمايند. ( 5) او براي كمرنگ نمودن فضائل امام علي عليه السلام، از جاعلان حديث خواست اخبار جعلي را مشابه با احاديث اصلي بسازند. براي نمونه در برابر حديث مشهور پيامبر صلي الله عليه و آله «انا مدينه العلم و علي بابها فمن اراد المدينه فلياتها من بابها؛ ( 6) من شهر دانشم و علي عليه السلام دروازه آن، پس هر كس قصد ورود به شهر را دارد، از درش در آيد»، حديث «انا مدينه العلم و ابوبكر اساسها و عمر حيطانها و عثمان سقفها و علي عليه السلام بابها؛ من شهر دانشم و ابوبكر پايه آن، عمر ديوار آن، عثمان سقف آن و علي عليه السلام دروازه آن است» ساخته شد. ( 7)

لزوم پيروي از حاكمان ستمگر:

حكومت اموي براي استواري پايه هاي خود، به اطاعت مردم نياز داشت و لازم مي ديد تمامي فرمان هايش بي چون و چرا اجرا شوند تاريخ حديث از رواياتي خبر مي دهد كه توجيه گر «استبداد سياسي» بني اميه بود. صحيح مسلم روايتي را در اين زمينه به رسول خدا صلي الله عليه و‌ آله نسبت مي دهد كه فرمود: «يكون بعدي ائمه لا يهتدون بهداي و لا يستنون بسنتي و سيقوم فيهم رجال قلوبهم قلوب الشياطين في جثمان انس. قال: قلت: كيف اصنع يا رسول الله ان ادركت ذلك؟ قال: تسمع و تطيع للامير و ان ضرب ظهرك و اخذ مالك فاسمع و اطع؛ ( 8) پس از من حاكماني هستند كه راه مرا نمي پويند و به سنت من عمل نمي كنند. مردماني از ميان آنان بر مي خيزند كه صورت انساني و دل شيطاني دارند. (راوي مي گويد) پرسيدم: اگر آن روزگار را درك كردم، چه كنم؟ فرمود: گوش به فرمان و مطيع فرمانروايت باش حتي اگر بر پشتت زد و دارايي ات را گرفت، بايد گوش به فرمان باشي و اطاعت كني».
امان معصوم عليه السلام در برابر اين افتراي بزرگ، جبهه اي مخالف تشكيل دادند. امام علي عليه السلام به نقل احاديثي از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله كه معاويه آنها را مسكوت گذاشته بود، پرداخت و فرمود: «قال رسول الله صلي الله عليه و آله في وصيته لي: يا علي اربعه من قواصم الظهر امام يعصي الله و يطاع امره...؛ ( 9)رسول خدا صلي الله عليه و آله در وصيتش به من فرمود: يا علي! چهار چيز، شكننده كمر انسان است: (نخست) امامي كه خدا را معصيت مي كند و اطاعت مي شود...».
اوج مبارزه سرسختانه با اين باور شرك آلود، در «قيام سرخ حسيني» ديده مي شود. امام حسين عليه السلام در آن محيط وحشت و اختناق، شجاعانه با فريادي رسا و آشكار فرمود: «يا ايها الناس ان رسول الله صلي الله عليه و آله قال: من راي سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناكثا عهده مخالفا لسنه رسول الله صلي الله عليه و آله يعمل في عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا علي الله ان يدخله مدخله ...؛ (10) مردم! پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: هر مسلماني با سلطان زور گويي مواجه گردد كه حرام خدا را حلال نموده و پيمان الهي را در هم مي شكند و با سنت و قانون رسول خدا صلي الله عليه و آله از در مخالفت درآمده و در ميان بندگان خدا راه گناه و معصيت و دشمني در پيش مي گيرد و او در مقابل چنين حاكمي با عمل و يا گفتارش اظهار مخالفت ننمايد، بر خداوند است كه اين فرد(ساكت) را به محل همان طغيانگر در آتش جهنم داخل كند...».

جواز شكنجه:

حاكمان اموي براي توجيه انواع شكنجه هاي جسمي و روحي مخالفانشان، دست به دامان انس بن مالك شدند و به دروغ به رسول خدا صلي الله عليه و آله نسبت دادند كه ايشان افزون برقطع دست و پا، بر چشمان مفسدان «عرينه» ميل داغ كشيد و آنان را با اين وضعيت دردناك دردره اي رها كرد تا جان دادند. (11) امام سجاد عليه السلام در برابر اين نسبت ناروا، موضع گيري نمود و فرمود: «لا و الله ما سمل رسول الله عينا و لا زاد اهل اللقاح علي قطع ايديهم و ارجلهم؛ (12) به خدا سوگند! رسول خدا صلي الله عليه و آله به هيچ چشمي ميل نكشيد و درباره مفسدان عرينه بيش از آنچه قرآن (13) فرمان داده بود، عمل نكرد و تنها دست و پايشان را بريد». در حديث ديگري از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: «ان اول ما استحل الامراء العذاب لكذبه كذبها انس بن مالك علي رسول الله صلي الله عليه و آله سمر يد رجل الي الحائط و من ثم استحل الامراء العذاب؛ (14) نخستين چيزي كه حاكمان(بني اميه) آن را حلال شمردند، شكنجه بود؛ به خاطر دروغي كه انس بن مالك به رسول خدا صلي الله عليه و آله بست (آن افترا اين بود): پيامبر صلي الله عليه و آله دست مردي را با ميخ به ديوار كوفت».

اتهام شرك به ابوطالب عليه السلام :

بني اميه در راستاي تخريب چهره درخشان امير مؤمنان عليه السلام و منحرف كردن افكار عمومي نسبت به پيشينه خاندان اموي، با جعل حديثي به رسول خدا صلي الله عليه و آله ايمان ابوطالب را نشانه رفتند و وي را فردي جهنمي و مشرك معرفي نمودند. حديث جعلي اين بود: « انه صلي الله عليه[و آله] و سلم ذكر عنده عمه ابوطالب فقال: لعله تناله شفاعتي يوم القيامه فيجعل في ضحضاح من نار يبلغ كعبيه يغلي منها دماغه؛ (15) نزد پيامبر صلي الله عليه و آله درباره عمويش ابوطالب سخن به ميان آمد، فرمود: شايد در روز قيامت شفاعت من به او(ابوطالب) سودي رساند. پس در گودالي از آتش قرار مي گيرد كه گودي آن تا برآمدگي پاهاي وي مي رسد به طوري كه مغز او به جوش مي آيد».
اين روايت از ساخته ها و افتراءات مغيره بن شعبه، استاندار معاويه د ركوفه است؛ (16) همان كسي كه در كينه ورزي و دشمني با خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله زبانزد بود. او زمان حاكميتش در كوفه، دشنام به امير مؤمنان عليه السلام را به حدي رسانيده بود كه زيد بن ارقم، صحابي رسول خدا صلي الله عليه و آله در اعتراض به او گفت: «آيا نمي داني پيامبر صلي الله عليه و آله از بدگويي به اموات نهي نموده است؟چرا علي عليه السلام را در حالي كه از دنيا رفته، سب مي كني؟» (17) روشن است كه چنين اتهامي تا چه اندازه مي تواند همسو و هماهنگ با سياست بدبين ساختن مردم نسبت به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله باشد. برخي روايات نشان مي دهد تاريخ اين اتهام و افترا، دوران حيات امام علي عليه السلام بوده است. از امام صادق عليه السلام نقل شده: شخصي به امام علي عليه السلام عرضه داشت:«اي امير مؤمنان ! چگونه ممكن است تو داراي منزلتي باشي كه خداوند به تو داده در حالي كه پدرت در آتش دوزخ معذب است؟» علي بن ابي طالب عليه السلام در پاسخ فرمود: «مه فضّ الله فاك! و الذي بعث محمدا بالحق نبيا لو شفع ابي في كل مذنب علي وجه الارض لشفعه الله فيهم. أابي معذب في النار و ابنه قسيم الجنه و النار؟ و الذي بعث محمدا بالحق نبيا ان نور ابي يوم القيامه ليطفيء انوار الخلائق كلهم الا خمسه انوار: نور محمد و نوري و نور الحسن و نور الحسين و نور تسعه من ولد الحسين، فان نوره من نورنا خلقه الله تعالي قبل ان يخلق آدم عليه السلام بالفي عام؛ (18)ساكت شو! خدا دهانت را خرد كند! سوگند به آن خدايي كه به حق، محمد صلي الله عليه و آله را به پيامبري بر انگيخت! اگر پدرم براي تمام گناهكاران روي زمين شفاعت كند،خداوند شفاعت او را درباره آنان مي پذيرد. آيا پدرم در آتش دوزخ است در حالي كه پسرش جدا كننده بهشتيان و جهنميان است؟ سوگند به خدايي كه محمد صلي الله عليه و آله را برحق به پيامبري بر انگيخت! نور پدرم در قيامت نور تمام خلايق را خاموش مي كند به جز پنج نور: نور محمد صلي الله عليه و آله، نور من، نور حسن عليه السلام، نور حسين عليه السلام و نور نه فرزند از فرزندان حسين عليه السلام، همانا نور او (ابوطالب) از جنس نور ماست؛ همان نوري كه خداوند متعال دو هزار سال پيش از خلقت آدم عليه السلام آفريد».

6. ايجاد تفرقه بين مسلمانان

برهم زدن يكپارچگي امت اسلامي و ايجاد شكاف ميان صفوف به هم پيوسته مسلمانان، سياستي بود كه نخستين بار امويان آن را در پيش گرفتند و توانستند با اين شيوه، جهان اسلام را تا به امروز گرفتار معصيت«غفلت و پراكندگي» نمايند. اين سياست، به سه شكل صورت پذيرفت:

الف) تفرقه عقيدتي- مذهبي:

بني اميه پس از شهادت امام علي عليه السلام با حمايت از فرقه اي به نام «مرجئه» انشعاب مذهبي در جامعه اسلامي به وجود آوردند. آنان با تقويت اين فرقه، مردم را از نظر فكري دچار «خيال پردازي» و از نظر عملي گرفتار «رخوت و سستي» مي نمودند و همين امر باعث تفرقه عقيدتي مسلمانان مي شد. گروه «مرجئه» بر خلاف «خوارج» معتقد بودند كه اصل، «ايمان و عقيده» است و گناه، هيچ تاثير منفي در ايمان ندارد. به همين جهت «عمل»برايشان بي ارزش و بي اهميت بود. آنان مي گفتند: اگر امام يا خليفه مرتكب گناه كبيره شود، از ايمان خارج نيست و واجب الاطاعه است و مي توان در نماز به او اقتدا كرد. همچنين باور آنان درباره حكومت امويان، اين بود كه فرمانروايي ايشان به خواست خدا بوده و به همين جهت، حكومت ايشان مشروع است حتي اگر گناهاني مرتكب شده باشند. حجاج بن يوسف-حاكم عراق- پشتيبان مرجئه بود و آنان را در مسئوليت هاي حساس قرار مي داد. خلافت عمربن عبدالعزيز نيز فرصت خوبي براي تقويت اين فرقه بود. خلاصه آنكه اعتبار «مرجئه » ارتباط مستقيمي با حكومت بني اميه داشت؛ به طوري كه با برچيده شدن بساط دولت اموي، «مرجئه» نيز از اهميت و اعتبار افتاد. (19) از امام صادق عليه السلام درباره خطر اين فرقه و ضرورت مقابله با آن، روايت شده كه فرمود:
«بادروا احداثكم بالحديث قبل ان تسبقكم اليهم المرجئه؛ (20) نوجوانان خود را پيش از آنكه مرجئه به سراغ آنان بروند، حديث بياموزند».

ب) تفرقه سياسي:

نفوذ امويان در ميان برخي چهره هاي نخبه و شاخص از راه تطميع و ايجاد ترديد، شكل ديگري از تفرقه افكني آنان بود؛ چرا كه «خواص» مي توانست يك نظام سياسي را از درون دچار بحران دودستگي و از هم گسيختگي كند و زمينه را براي براندازي فراهم نمايد. در ميان حاكمان اموي، معاويه خريط و كاركشته اجراي اين سياست شمرده مي شود. او توانست با اين شيوه، حكومت نوپاي امام حسن عليه السلام را در ميدان جنگ به زانو درآورد. معاويه از يك سو، شايعه نمود امام حسن عليه السلام و برخي فرماندهان نظامي با او صلح كرده اند و از سويي ديگر، با ارسال نامه تطميع و تهديد به چهره هاي سرشناسي مانند عبيد الله بن عباس تلاش كرد تا آنان را به سوي خود بكشاند. متاسفانه عبيدالله بن عباس با وجود آنكه دو كودك خردسالش وحشيانه به دست بسر بن ارطاه كشته شده بودند؛ اما شبانه همراه با هشت هزار نفر به اردوي معاويه پيوست! (21) نتيجه اين دو اقدام معاويه، آن بود كه سپاهيان امام حسن عليه السلام دچار سردرگمي، بدبيني، بي نظمي و پراكندگي شوند و به شكست تلخ تن دهند.

ج) تفرقه قومي-نژادي:

شهيد مطهري (ره) در تبيين اين مطلب كه اموي ها از دامن زدن به آتش تعصبات نژادي حمايت مي كردند؛ به نقل از جرجي زيدان مي نويسد: «در نظر بني اميه، مردم سه دسته مي شدند: اول فرمانروايان كه خود عرب ها بودند، دوم موالي يعني بندگان(مسلمانان آزاد شده) آنان، سوم ذمّي ها؛ چنانكه معاويه راجع به مردم مصر مي گويد: اهل آن كشور سه دسته ناس، نسناس و يا لاناس (جانور) مي باشند». (22)
طبيعي است كه اين گونه طبقه بندي مردم جامعه و متفاوت بودن هريك از آنان در ميزان بهره مندي از مزايا و حقوق اجتماعي، تاثير فراواني در بروز اختلافات و دشمني هاي قومي بر جاي مي گذاشت.

نتيجه

بني اميه، جرياني دين ستيز بود كه با شناسنامه اي جعلي و پشتيباني خلفا، به مراكز حساس حكومتي نفوذ نمود. نقطه مشترك اموي ها با دستگاه خلافت، آن بود كه هيچ رغبتي به خروج اهل بيت عليهم السلام از انزواي سياسي نداشتند.
تفرقه و دوري از مكتب اهل بيت عليهم السلام، دردناك ترين و شكننده ترين آسيبي بودكه از سوي بني اميه بر پيكر امت اسلامي وارد شد و پيامدهاي زيانبار آن تا به امروز جهان اسلام را گرفتار نموده است.
شناخت سياست ها و بدعت هاي حكام اموي، مي تواند مسلمانان را به اسلام ناب و اتحاد اسلامي بر محور قرآن و عترت عليهم السلام باز گرداند.

پي نوشت ها :
 

1. سير اعلام النبلاء، ج3، ص129.
2. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج1، ص338.
3. مسند احمد بن حنبل، ج4، ص198.
4. نهج البلاغه، خطبه 238.
5. شرح نهج البلاغه، ج11، ص44-46.
6. عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص72؛ خصال، ص574؛ الامالي، صدوق(ره)، ص425؛ الامالي، طوسي(ره)، ص559؛ المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص126-127؛ المعجم الكبير، ج11، ص55؛ الفائق في غريب الحديث، ج2، ص16؛ الجامع الصغير، ج1،ص415؛ فيض القدير، ج1، ص49و ج3، ص60.
7. وضع و نقد حديث، ص71، به نقل از الصواعق المحرقه، ص34.
8. صحيح مسلم، ص830، ح 1847.
9. الخصال، ص206.
10. تاريخ طبري، ج4، ص605؛ كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص360و361؛ سخنان حسين بن علي عليه السلام از مدينه تا كربلا، ص 152و 153.
11. صحيح مسلم، ص735، ح1671؛ صحيح بخاري، ج5، ص 71، ج7، ص20 و ج8، ص19.
12. كتاب الام، ج4، ص259.
13. مائده/33.
14. علل الشرايع، ج2، ص722و723، ح18.
15. صحيح بخاري، ج4، ص247؛ صحيح مسلم، ص114، ح210.
16. مني الراغب في ايمان ابي طالب عليه السلام، ص190و191.
17. الغدير ، ج10، ص369.
18. الاحتجاج، ج1، ص546.
19. فرهنگ فرق اسلامي، خ401-406.
20. تهذيب الاحكام، ج8، ص111، ح381.
21. الغدير، ج2، ص135؛ صلح سبز، ص34.
22. حماسه حسيني، ج3، ص78.
 

منبع: فرهنگ کوثر 81